ابداعى بودن توصيفها
وحشى برخلاف ديگران كه مىخواهند قلب و دلشان از غم و اندوه تهى باشد او در جستجوى سينهاى آتشافروز و دلى همه سوز است. مىخواهد عاشق باشد و عشق ورزد. وحشى از آن دسته انسانهايى است كه بر اثر جور و جفاى بسيار روزگار و تحمّل غم و اندوه زمانه از خداوند دلى مملوّ از غم مىطلبد تا به وسيله آن با عشقى آتشين دلش متوجّه خدا گردد. وى لطف بارى تعالى را مىخواهد و معتقد است تا لطف الهى شامل حالش نگردد از گنج و اسرار الهى پشيزى كسب نخواهد كرد اين موضوع را در ابتداى منظومه فرهاد و شرين مىآورد:
الهى سينهاى ده آتش افروز در آن سينه دلى وان دل همه سوز
هر آن دل را كه سوزى نيست، دل نيست دل افسرده غير از آب و گل نيست
*ديوان: 493
در توصيف خداوند كه نامش چاشنىبخش زبانها و حلاوت سنج بيانهاست:
به نام چاشنىبخش زبانها
حلاوتسنج معنى در بيانها
شكر پاش زبانهاى شكر ريز
به شيرين نكتههاى حالتانگيز
*ديوان: 493 و 494
در توصيف صفات الهى:
تمنّابخش هر سركش هوايى است
جرس جنبان هر دلكش نوايى است
چراغ افروز ناز جان گدازان
نياز آموز طور عشق بازان
كليد قفل و بند آرزوها
نهايت بين راه جستجوها
*ديوان: 494
در توصيف پيامبر:
نبوّت مسندآرايان تقدير
وز او اقليم جان كردند تسخير
*ديوان: 499
در چگونگى شبى كه پيامبر بر آسمان بر شد و توصيف معراج پيامبر (ص):
شبى روشنتر از سرچشمه نور
رخ شب در نقاب روز مستور
دميده صبح دولت آسمان را
ز خواب انگيخته بخت جوان را
به شك از روز مرغان شب آهنگ
خزيده شب پره در فرجه تنگ
ميان روز و شب فرق آنقدر بود
كه هر سياره خورشيد دگر بود
شد از تخت الثرا تا اوج افلاك
همه ره چون دلى از تيرگى پاك
... بساط آراى خلوتگاه «لاريب»
سواره رهشناس عرصه غيب
محمّد شبرو «اسرا بعبده»
زمان را نظم عقد روز و شب ده
*ديوان: 502 و 503
جبرييل از پيامبر مىخواهد كه برون آيد زيرا تمام سيارگان و ستارگان آسمان چون ماه، عطارد، زهره، خورشيد، بهرام، برجيس و كيوان منتظر قدوم مبارك نبىاكرم هستند اين مفاهيم به صورت استادانهاى عنوان شده است:
برون فرما كه مه را دل شكسته
ز شوقت بر سر آتش نشسته
عطارد تا ز وصلت مژده بشنيد
چو طفل مكتب است اندر شب عيد
برون تاز و به حال زهره پرداز
كه چنگ طاقتش افتاده از ساز
*ديوان: 503
در توصيف حضرت على (ع):
على عالى الشأن مقصد كل
به ذيلش جمله را دست توسّل
جبين آراى شاهان خاك راهش
حريم قدس دوز بارگاهش
ولايش «عروهالوثقى» جهان را
بدو نازش زمين و آسمان را
ز پيشانيش نور وادى طور
جبين و روى او «نورٌ على نورٌ»
*ديوان: 505 و 506
توصيف حضرت على (ع):
نعت فهم زبان هر سخنسنج
طلسمآراى راز نقد هر گنج
*ديوان: 506
على اوّلين امام شيعيان است:
نخستين نخل باغ ذوالجلالى
بدو خرّم رياض لايزالى
*ديوان: 506
توصيف در آرايش و نكويى سخن:
سخن صيقلگر مرآت روح است
سخن مفتاح ابواب فتوح است
سخن گنج است و دل گنجور اين گنج
وز او ميزان عقل و جان گهرسنج
*ديوان: 507
دُرّ سخن در دنيا يافت نمىشود:
در اين فانى ديار خشك قلزم
مجو اين دُرّ كه خود هم مىشوى گم
*ديوان: 507
در بلندمرتبگى سخن:
ز ابر بال او در پر فشانى
ببارد ز آسمان تاج كيانى
ز پايش چون سرى عيوقسا شد
به تعظيمش سر عيوق تا شد
كسى را كاين هما بر سر نشيند
به بالادست اسكندر نشيند
*ديوان: 508
تمثيلهاى بديع وحشى در مورد خموشى كه پاسبان اهل راز است:
خموشى پاسبان اهل راز است
از او كبك ايمن از آشوب باز است
نشد خاموش كبك كوهسارى
از آن شد طعمه باز شكارى
اگر طوطى زبان مىبست در كام
نه خود را در قفس ديدى نه در دام
*ديوان: 510
براى بيان عشق و حالات عشق و عاشقى بايد دلى نازك و لطيف داشت:
فرو گير اين كتاب از گوشه طاق
كه نگشودش كس و فرسودش اوراق
ورقنوساز اين ديرين رقم را
دلى نازك تراشى ده قلم را
اگر حرف نزاكت بار بايد
قلم را نازكى بسيار بايد
... نواى عشق را كن پردهاى ساز
كه در طاق سپهرش پيچد آواز
*ديوان: 511
خون عشق در رگهاى تمام موجودات عالم و عناصر و اجزاى طبيعت جريان دارد:
از اين ميل است هر جنبش كه بينى
به جسم آسمانى يا زمينى
همين ميل است كآهن را در آموخت
كه خود را برد و بر آهن ربا دوخت
همين ميل آمد و با كاه پيوست
كه محكم كار را بر كهربا بست
*ديوان: 512
عشق در هر چيز و هر كس پديد آيد آن را منقلب مىكند و تأثيرات و تحوّلات خاصّى مىبخشد، از جمله:
ز جام عشق اگر مدخل خورد مى
كند منسوخ جود حاتم طى
نهيب عشق اگر باشد ز دنبال
زند زالى به صد چون رستم زال
گدا را سر فرو نايد به شاهى
اگر عشقش دهد صاحب كلاهى
*ديوان: 516
پيمانشكنى و بدعهدى خسرو پرويز قلب شيرين را به درد مىآورد:
از آن پيمانشكن يار هوس كوش
تف غيرت نهادش در جگر نوش
از آن بد عهد دمساز قدم سست
تراوشهاى اشكش رخ به خون شست
از آن زخمى كه بر دل كارگر داشت
گذار گريه بر خون جگر داشت
از آن نيشش كه در جان كار مىكرد
درون سنگ را افگار مىكرد
*ديوان: 521
توصيف زيباييهاى شيرين با تركيبات ابداعى وحشى:
بت پر شكوه ماه پر شكايت
گل خوش لهجه سرو خوش عبارت
سرو سر كرده نازك مزاجان
رواج آموز كار بىرواجان
نمكپاش جراحتهاى ناسور
ز سر تا پا نمك شيرين پر شور
گره در گوشه ابرو فكنده
دهان تنگ بسته راه خنده
*ديوان: 526
در توصيف دو استاد هنرمند گرامى كه براى ساختن مشكوى به نزهتگاه شيرين آمدند:
عجب پاكيزه دست و سخت استاد
خودش چست و بنايش سخت بنياد
اگر بام فلك كردى گل اندود
سر انگشتش نگرديدى گلآلود
بنايى بر سر آب ار نهادى
اساسش تا قيامت ايستادى
به اعجاز هنر بر يك كف دست
هزاران سقف بر يك پايه مىبست
*ديوان: 530 و 531
... دگر پر صنعتى كز تيشه بر سنگ
نمودى طرح صد چون نقش ارژنگ
قوى بازو، قوى گردن، قوى پشت
به فرياد آهن و فولادش از مشت
سر پا گر زدى بر سنگ خاره
چو تيشه كردى آن را پاره پاره ...
*ديوان: 531
هيأت اعزامى براى يافتن دو استاد هنرور؛ شيرين را اينگونه توصيف مىكنند:
كه زير پرده ما را حكمرانى است
كه چون پرويز او را همعنانى است
به ارمن سكّه شاهى به نامش
ولى از ماه تا ماهى غلامش
همايون پيكرى طاووس تمثال
بسى باز سپيد او را به دنبال
*ديوان: 531
نخستين صحنه ديدار فرهاد و شيرين توأم با اداهاى دلربايى و نگاههاى گرم و آتشين بود:
چو ديد از دور شيرين عاشق نو
سبك در تاخت گلگون سبكرو
به آن جانب كه مىشد در تك و تاز
بجاى گردش از ره خاستى ناز
... اداها در بيان دلربايى
نگهها گرم حرف آشنايى
به هر گامى كه گلگون برگرفتى
اسير نو نيازى در گرفتى
*ديوان: 541
با آمدن نگهبانان فرهاد و شيرين لب از سخن فرو بستند، در حالى كه حكايتشان بر لب نيم گفته ماند و سخنشان درّ نيمسُفته:
حكايت ماند بر لب نيم گفته
شكسته مثقب و دُرّ نيم سفته
*ديوان: 543